یکی از همکارهای بخش نمونه ای رو که باید کار کنه تخمه هست.یک سینی پر از چند مدل تخمه رو میذاره جلوی یک یک همکاران بخش تا مزه اش کنند و نظرشون رو بگن.
پشت کامپیوتر نشستم و از دور حواسم بود که الان میاره سینی رو جلوی من میذاره.بالاخره نوبتم شد.
1: بفرمایید خانوم دکتر.ازین تخمه ها بخورید.
من:ممنونم . نمیخورم.
1:چرا ؟
من:اخه ایام عزاست.(هنوز سوم اقا هم نشده بود). ما تو ایام عزا رعایت میکنیم.تخمه نمیخوریم.
1: ا!؟ چه جالب.یعنی از نظر شرعی مشکلی داره؟ !
من: نه.خودمون رعایت میکنیم.
1:اهان.
بعد از چند دقیقه یکی دیگه از همکاران اومد تو اتاق و بهش تخمه تعارف کردند.اونم به من تعارف کردومنم گفتم ممنون. و دلیلم رو گفتم.
2:یعنی شما الان روزه ای؟!!
من: نه!! (مونده بودم چجوری فکر کرده بود چون تخمه نمیخورم روزه هم هستم بخاطر ایام عزا.)
2 به 1:خانوم مهندس بیا بازم بخور.
1: نه.میخوام رعایت کنم.
شاید موضوعی که روز قبلش پیش اومده بود باعث شد دلیلم رو براشون بگم.
تا سال قبل که در بلاد غریب و دور از وطن ساکن بودیم وقتی صبح ها بچه ها رو میبردم پارک برا بازی و گردش همیشه وقتی بچه های مهد کودکی و یا بچه هایی رو میدیدم که با پرستارشون اومده بودند پارک دلم براشون میسوخت.با خودم میگفتم مادرهای این بچه ها الان باید کنارشون باشند و خودشون این لحظه ها رو تجربه کنند.همون جوری که خودم واقعا لذت میبردم.
ولی حالا خودم اینجا
بچه ها تو مهد
هنوزم بعد 9 ماه عادت نکردم
و 10 ماه دیگه مونده
برای من خیلی زیاده خیلی
و جمله (من دیگه مهد نمیرم) بچه ها که حداقل روز در میان تکرار میشود.
مکان:اتاق محل کار
زمان:فردای عاشورا
گفتگوی سه نفر از همکاران:
1:چقدر این سه روز تعطیلی ادم حوصله اش سر رفت.
2:ما که پسرمون رفت چند تا فیلم گرفت از دوستش مینشستیم شبا نگاه میکردیم همه هم 2 ساعته بود مجبور میشدیم شبا تو پذیرایی بخوابیم.گلادیاتور رو دیدین؟خیلی با حال بود.
1:نه.راستی بازم این روزا فکر کنم یکی شهید میشه نه؟!
2:اره شهادت امام سجاده فکر کنم. تو تقویم نوشته.
1: ا. من فکر میکردم همشون روز تاسوعا شهید شدن.!
3:ای بابا.تو تقویم ما نیگاه کنی روزهای مرگش بیشتر از روزای شادیه.اصلا ما ایرانیا این طوری هستیم.
و من در طول مدت گفتگوی همکاران همش با خودم فکر میکردم:
یعنی اینا تو این سه روز نرفتن عزاداری؟چجوری ادم میتونه شب تاسوعا و عاشورا بشینه تو خونه 2 ساعت فیلم ببینه؟
یعنی این شماره 1 که نزدیک 50 سالشه تا حالا نمیدونه که روز تاسوعا کسی شهید نشده؟!
اون وقت اینا که این جوری اند چجوری بچه هاشون با فرهنگ عاشورا و عزاداریها اشنا بشن؟
سرم سوت کشید .
صدای اذان میومد.از اتاق اومدم بیرون.
رفته ام مجلس عزاداری محرم.مجلس که تمام شد یکی از خانومهای فامیل گفت:ببخشید با فلانی غیبتتون رو کردیم.راضی باشید.
گفتم:چطور؟!
گفت:گفتیم فلانی این جوری با چادر نشسته گرمش نمیشه.من که از اول که اومدم همش گرممه. (چادر و روسریم رو برخلاف بقیه در نیاوردم)
گفتم:نه راحتم این جوری.(با یک لبخند کمرنگ)
چی باید میگفتم اخه.اگه مطمئن بودم که حرفم رو متوجه میشه دلایلم رو براش میگفتم.
میگفتم که اخه مجلس عزا که جای این جور چیزا نیست.اونم مجلس امام حسین.
والا مجلس امام حسین گوشواره های 10 سانتی ولباس مشکیهای زرق و برق دار و ارایش نمیخواد.
این جوری که انگار اومدی مولودی(اگه نگم عروسی) فقط لباست مشکیه که اونم انقدر روش کار شده که در بدو ورود تا اخر مجلس توجه همه رو به خودت جلب میکنی.
دلم میخواست بگم اخه دلم نمیاد.چجوری بیام مجلس عزای امام در حالی که میدونم این روزا وشبا کربلا چه خبره اونوقت هرشب با یک مدل لباس مشکی و ...
دلم گرفت .نه از حرفش .از بی معرفتی.از اینکه مجلس اقا رو تبدیل کنیم به جایی برا نشون دادن لباسو مدل مو و..
همون شب چند تا دختر نوجوون رو دیدم که چجوری محو ظاهر این خانومها شده بودند.با خودم گفتم اخه چجوری میخواییم برا این بچه ها الگو باشیم؟این جوری؟
هر شب این صحنه ها رو میبینم...
اینده دخترم را تصور میکنم.از حالا که تنها 2 سال و نیم دارد.
خدایا کمکم کن .